سردگی اجتماعی به درستی اشاره به نوعی آگاهی از احساسی است که نه تنها فرد فرد اعضای آن گروه، بلکه تمامی گروه به عنوان یک کل ، آن را دارا هستند . در یک گروه احساسات می توانند مشترک باشند و مشترکاً تجربه شوند . هنگامی که یک عضو گروه شاد است و بقیه گروه می تواند با او همانندسازی کند ، همه گروه احساس شادی می کند. به همین ترتیب اگر عضوی از گروه افسرده باشد ، تمامی گروه احساس افسردگی خواهد کرد . آیا این همسانی در تجارب ، در گروه نیز مانند فرد منجر به بروز افسردگی می شود ؟ آیا یک گروه می تواند احساس محرومیت نماید و با او در داغدیدگی احساس غم و اندوه کند ؟ جواب بدون شک مثبت است . ما دربارة گروهی حرف می زنیم که یک هویت یکپارچه و واحد دارد و بنابراین به نوعی وحدت یکپارچه می رسد که تمامی اعضای گروه در آن شریک هستند . هویت گروه شبیه به هویت فرد می شود و تمام عواملی که برای ایجاد افسردگی در فرد رخ می دهد در مورد گروه هم صدق می کند ، البته در این میان عوامل صرفاً جسمانی و پزشکی نظیر بیماری استثنا است ، ولی حتی در گروه نیز برخی عوامل پزشکی می تواند مشترک باشد .
گروه تا چه حد می تواند بزرگ باشد و باز هم پاسخهای دسته جمعی از خود نشان دهد ؟ به طور اساسی ، باید نوع احساس هویت یکپارچه در گروه وجود داشته باشد ، به علاوه اینکه گروه باید یک احساس واقعی تعلق به یک دیگر را نیز دارا باشد . گروه می تواند شامل اعضای یک محله ، یک اجتماع کوچک یک شهرستان و حتی یک ملت باشد ، تنها به شرطی که احساس واقعی متعلق بودن به یک دیگر در آنها وجود داشته باشد . افراد باید احساس کنند با پیوندهای نامرئی ولی نیرومند روانی و اجتماعی به یکدیگر وابسته اند . در چنین شرایطی گروه می تواند افسرده شود .
آیا یک جامعه همانند یکی از اعضای خود می تواند بیمار باشد ؟ در مفهوم حقیقی پزشکی جواب منفی است ولی در یک مفهوم کلی روانی و اجتماعی جواب مثبت است . یک جامعه آشکارا دارای یک جسم یکپارچه فیزیکی نیست ولی می تواند یک جسم واحد و یک وجدان واحد اجتماعی داشته باشد . وقتی از بیماری اجتماع حرف می زنیم ، منظور ما آن است که آن جامعه در عملکرهای جسمانی و روانی خود دچار اختلال است . برخی شواهد است که همه آن را نشانه وجود یک وضع نامناسب در جامعه می دانند. از جملة این شواهد می توان به جستجوی کورکورانه ثروت ، پناه بردن به کیشهای محدود مذهبی و باورهای واقعی ، افزایش واکنشهای فاجعه آمیز ، فساد و فحشا وخشونت و چیزهایی از این قبیل نام برد . این نوع شواهد دلیلی بر سقوط اجتماع است ، اجتماعی که صف ویژه آن افسردگی ، نارضایتی و شکست و خروج از صحنه است . البته افراد افسرده دنیا را از پشت عینک افسردگی می بینند و بنابراین امکان دارد در واقع کسی که ناظر بر اجتماع است خود افسرده باشد نه اجتماع . شاید اگر به دوران طلایی بشر معتقد نباشیم جامعه همیشه بیمار بوده و در آینده نیز چنین خواهد بود. ولی جامعه در طول تمامل خود دورانی را داشته که افسردگی در آن نسبت به سایر دورانها بسیار بیشتر بوده است .
حرف زدن درباره افسردگی و بیماری دیگران آسانتر از حرف زدن درباره افسردگی خود ما است . پنهان شدن در سایه گروه آسانتر است تا آشکار کردن احساسات خود . بنابراین همواره این خطر وجود دارد که با بیان عبارت پرآب و تاب جامعه بیمار در واقع می کوشیم پرده ای ایجاد کنیم تا اندوه و افسردگی خود را پشت آن پنهان کنیم . جوامع می توانند مانند انسانها بیمار باشند ولی باید مراقب بود احساساتی را که به خودمان بـه عنـوان یک فـرد تعلق دارند بـه گروه نسبت
ندهیم ، زیرا امکان دارد اطرافیان ما در این احساس شریک نباشند . افسردگی همیشه وجود داشته است و تنها افراد بدبین احساس می کنند پیشرفتی در بهبود این ضایعه اجتماعی حاصل نشده ، امروز روز دلسردی و ناامیدی است ، جوانان فاسدتر از سابق شده اند ، اخلاقیات جامعه رو به ضعف می رود و هیچ کس آنجا که باید باشد نیست . چنین طرز تفکری که خود نوعی افسردگی است باعث می شود معتقد شویم که در یک جامعة بیمار زندگی می کنیم . جامعه ای که از همیشه بیمارتر است .
تاریخچه روان شناسی اجتماعی:
توجه به تاثیر اجتماع بر فرد و تعامل فرد و جامعه موضوعی نیست که بشر صرفا در قرن بیستم و با ظهور علم روان شناسی جدید به آن عنایت کرده باشد. بسیاری از فلاسفه و حکما از زمانهای بسیار دور موضوعات روان شناسی اجتماعی را به زبان خود و با روشهای مرسوم عصر خویش مورد بحث و بررسی قرار دادهاند. از نویسندگان غربی نزدیکترین آنان به عصر ما که در این راه کوشیدهاند، نام دانشمندان فرانسوی تارد و لوبون از همه بیشتر دیده میشود.
اینان تحت تاثیر روان شناسی عصر خود به ویژه روان شناسی شارکو ، رفتارهای اجتماعی را حاصل تقلید و تلقین دانسته و هر یک از دید خود کیفیت نفوذ اجتماع بر فرد را توضیح دادهاند. این کوششها بالاخره در دهه اول قرن حاضر به نوشتن اولین کتابهای روان شناسی اجتماعی توسط راس و مکدوگال از انگلیس و وونت از آلمان انجامید. از آن تاریخ این دانش اجتماعی به ویژه در امریکا ، آهنگ رشد پرشتابی به خود گرفت و از جهات مختلف دستخوش تحول و تکامل شد.
آنچه مشخص است میان روان شناسی اجتماعی با سایر رشتههای علوم اجتماعی مرز روشنی وجود ندارد. روان شناسی اجتماعی با علوم سیاسی و اقتصادی و انسان شناسی فرهنگی همپوشی دارد و در بسیاری از جنبهها از روان شناسی عمومی قابل تفکیک نیست، به همین ترتیب با جامعه شناسی نیز نزدیک است. ای. آ. راس نویسنده اولین کتابی که با نام روان شناسی اجتماعی منتشر شد، یک جامعه شناس بود.
این رشته به طبیعت اجتماعی افراد علاقمندی خاصی دارد. برخلاف آن علوم سیاسی ، جامعه شناسی و انسان شناسی فرهنگی در کار خود به نظامهای سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی حاکم بر محیطی که فرد در آن زندگی میکند، میپردازند. این رشتهها علاقمندند سیر جامعه را بدون آن که توجهی به فرد داشته باشند، پی بگیرند در حالیکه روان شناسی اجتماعی علاقمند است بداند چگونه هر یک از اعضای جامعه از محرکهای محیط اطراف تاثیر میپذیرد.
روانشناسی اجتماعی ارتباط مستقیمی هم با روانشناسی و هم با جامعه شناسی دارد. این رشته تاثیر متقابل فرد با گروه یا جامعه را بررسی میکند. بعبارت دیگر روانشناسی اجتماعی اثری را که جامعه یا گروه بر فرد باقی میگذارد مورد مطالعه قرار میدهد. گاه نیز در مورد بعضی از پدیدههای اجتماعی , مرز مشخصی میان روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی دیده نمیشوند ولی بطور خلاصه باید گفت که در ارتباط با گروه اجتماعی , جامعه شناسی اساساً و بالاخص به رفتار گروه توجه دارد و روانشناسی اجتماعی به رفتار فرد در وضعیت گروهی علاقه نشان میدهد.
از سوی دیگر روان شناسی اجتماعی شاخهای از روان شناسی عمومی است و هر دو بر یک نکته تاکید دارند؛ طبیعت بشر آن گونه که در شخص نهفته است. از این رو ، روان شناسی اجتماعی با روان شناسی عمومی همپوشی دارد، ولی با آن یکی نیست.
رفتار فرد در گروه ، مساله همرنگی ، بررسی نگرش و تغییرات آن ، تاثیر عوامل اجتماعی روی رفتار مثلا اثر تلویزیون بر خشونت و یا تاثیر جنگها بر روان افراد و ... ، توجیه خود ، مساله اسنادها و ارتباطات و ... عمدهترین مباحث مورد علاقه روان شناسان اجتماعی است. همچنین روان شناسی اجتماعی با پدیدههای رایج و جاری اجتماعی به صورت کاربردی درگیر است. به عنوان مثال مساله استرس و بررسی عوامل اجتماعی موثر در بروز آن در جوامع پیشرفته بسیار مورد توجه روان شناسان اجتماعی است.
تعریف افسردگی:
افسردگی عبارتست از حالت روانی خاص یک شخص که تحت تأثیر عوامل مختلف یا در قبال مسائل و مشکلات روزمره در خود احساس غم و اندوه و تأثر مداوم نموده و در نتیجه تعادل روحی لازم جهت ارضای مطلوب نیازهای خود را ندارد.
این بیماری که به « اُمّ المرض » معروف است يك حالت خلقي و پايدار است كه ميتواند جنبههاي مختلفي از زندگي فرد را در بر گرفته و در آنها تداخل نمايد. افسردگي با اجساس بيارزشي، گناه افراطي، تنهايي، غمگيني، نا اميدي، ترديد در( كفايت ) خود و احساس گناه مشخص ميگردد. افكار خودكشي نيز ممكن است وجود داشته باشد.
افسردگي را مي توان ناشي از برآورده نشدن يا سرکوب خواسته ها، فقدان عدالت اجتماعي در تقسيم منابع و ثروت جامعه و در يک جمله به مقصد نرسيدن دانست.
تعریف فروید از افسردگی: خشمی ناآگاهانه و غیر قابل اظهار که به عنوان یک عکس العمل نسبت به ناامیدی، وابستگی به دیگران و یا از دست دادن افراد مورد علاقه، در فرد بروز می نماید.
افسردگی اجتماعی صرفاً متأثر از ابعاد محیطی است و در نتیجه برخورد جوان با مشکلات ، تضادها ، تعارض ها وبن بست های حل نشده فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی ، اقتصادی جامعه عارض می گردد. پسران بیشتر از دختران مورد افسردگی اجتماعی ودختران بیش از پسران دچار افسردگی فردی می گردند.
افسردگی اجتماعی را در محدوده تنگ دورکیمی نگاه نمی¬کنیم و نمی¬خواهیم نتیجه بگیریم که اگر جنگ بود، اگر گرسنگی و فقر بیداد می¬کرد مردم همبستگی بیشتری داشتند، اما می¬گوییم که دنیای امروز ما چشم¬اندازی را فرا روی ما قرار داده است که اگر با اندیشه، فکر و تصمیم درست در آن حرکت نکنیم اسیر موجی می¬شویم که اکثریت را با خود همراه ساخته است.
علایم افسردگی اجتماعی :
عدم استقبال از مشارکت و فعالیت های سازنده اجتماعی ، رخوت ومستی در انجام کلیه امور حتی در تحصیل وکسب معاش ، گذران فراغت به بطالت، بدبینی به آینده ، نداشتن انگیزه پیشرفت و ابداع ، کنار نهادن خلاقیت ها ، تردید به نوآوری ، پناه بردن به فضاها ی مجازی ، مواد مخدر و انحرافات دیگر ، احساس ناتوانی مفرط از تأثیر گذار ی در جریانها ی سیاسی – اجتماعی موجود و ...
علل افسردگي :
عوامل زیادی می توانند در ایجاد افسردگی نقش داشته باشند از جمله وراثت (ژنها)، شخصیت مستعد افراد (افراد وسواسی، احساساتی، مضطرب، انعطاف ناپذیر)، سرگذشت نامناسب زندگی (از دست دادن والدین، رفتار والدین، تنبیه شدن، سوءاستفاده های بدنی حوادث غیر مترقبه)، استرس ها و فشارهای عصبی (که در بخش بعد به آن اشاره خواهد شد)، الگوهای نا مناسب فکری، بیماریهای مزمن جسمی و محیط نامناسب زندگی (خانه های کم نور، نمناک، دکوراسیون نامناسب و تیره، نبود وسایل فرح بخش، نداشتن تفریحات منظم، کمبود رفاه).
تقسیم بندی دیگر:
فقدانهاي قابل توجه
انتظارات غير واقع گرایانه
یأس
بي هويتي
در جوامع مدرنيزه شده، ماشين ها جاي انسان ها را پر کرده اند
دسترسي نداشتن به امکانات و عدم پاسخگويي مناسب به خواسته هاي افراد به ويژه در جوانان
باز نبودن فضاي اجتماعي، متناسب نبودن پاسخ هاي ارائه شده به افراد با وضعيت زندگي شان ومطلوب نبودن شرايط اقتصادي
بیکاری
مشکلات خانوادگی
عوامل اجتماعي نظير فقر و مشکلات کاري و مالي
فقدان كنترل بر محيط . شخص فكر مي كند كه نمي تواند كاري براي تغييرحوادث نامناسب زندگي اش انجام دهد
تفكر منفي كه به صورت تدريجي خود تخريب گر مي گردد.
ناكامي درك شده
مسائل و مشکلات اجتماعی ـ اقتصادی و فرهنگی
افسردگی اجتماعی نمی¬تواند ناشی از کمبودهای مادی باشد بلکه کمبودهای مادی افسردگی اجتماعی را تشدید می¬کند اما عامل ایجاد کننده آن نیست،
اصل افسردگي ريشه در اضطراب ها و استرس ها دارد.
طبقه بندی دیگر:
1. داروها: استفاده طولانی مدت از برخی داروها
2. بیماریها: ابتلا به یک بیماری مزمن
3. شکست در زندگی: شکست در کار، ازدواج، یا روابط با دیگران
4. استرس: وقایع پراسترس زندگی، به ویژه از دست دادن یا تهدید به از دست دادن یک فرد محبوب با شغل میتواند محرک افسردگی باشد.
5. عوامل اجتماعی: نارضایتی از جامعه و عوامل روانی مرتبط با اجتماع نیز میتوانند نقش داشته باشند
6. شخصیت: صفات شخصیتی خاصی مانند اعتماد به نفس پایین و وابستگی شدید، بدبینی و حساسیت در برابر استرسها، شخصیتی وسواسی، منظم و جدی، کمالگرا، یا شدیداً وابسته
7. ارث: اما همه افرادی که سابقه فامیلی افسردگی را دارند به این اختلال دچار نمیشوند.
در یک طبقه بندی دیگرمي توان علل ايجاد آن را به ۴ گروه عمده تقسيم كرد.
۱ـ عوامل بيولوژيك يا زيست شناختي
بيماري به دليل شروع تغييرات زيست شناختي درزيرساخت هاي شيميايي بدن انسان به وقوع مي پيوندد. از قبيل تحولاتي درگيرنده هاي عصبي (Receptors)، تغييرات در انتقال دهنده هاي عصبي (نوروترانسميترها)، تغييرات در كميت و كيفيت غدد مترشحه داخلي (از جمله غدد تيروئيد)، تغييرات در سطح سلول هاي عصبي و تغييرات در ساختار مغزي (بخصوص در سالمندان).
۲ـ عوامل اجتماعي
انواع فشار و استرس شناخته شده و ناشناخته اجتماعي به نوعي كه براي آحاد جامعه غيرقابل تحمل و شكننده باشد. از قبيل از دست دادن يكي از والدين قبل از ۱۱سالگي، مرگ همسر و فاكتورهايي همچون مجرد بودن يا مجرد ماندن و تنها بودن يا تنها شدن از عوامل ايجاد اين بيماري است. همچنين طلاق، بيوه بودن، بيماري مهم فرزند يا والدين، نامناسب بودن شيوه زندگي، كيفي نبودن حضور والدين در منزل، غلط بودن روابط بين فردي، تعارض ها و تضادهاي آشكار استرس ساز اجتماعي (منزل، محيط كار، جامعه) و اعتياد به مواد مخدر نيز زمينه ساز بروز اين بيماري است.
۳ـ عوامل سايكولوژيك يا روانشناختي
از جمله اين عوامل مي توان به اختلال در مسير رشد و تكامل رواني، توقف روند تكامل رواني، حل نشدن مسائل مربوط به دوران كودكي و نوجواني، نامناسب بودن مديريت فرزندان در دوران كودكي و نوجواني و آشفتگي رواني والدين و اثرات ناخواسته آن در روند رشد رواني اشاره كرد.
۴- عوامل شناختي و ديدگاهي
زاويه غلط در نگرش هاي فردي، خانوادگي و اجتماعي به مسائل پيرامون از جمله عوامل شناختي است. سطحي نگري سنتي (حل نشدن تعارض سنت و مدرنيته در ذهن)، جبري انگاري مطلق فلسفي، جايگزيني فلسفه توالي پديده ها به جاي نگاه علت و معلولي (عقب ماندگي روند رشد منطق)، تجزيه و تحليل منفي نگرانه پديده ها، كري و كوري در مثبت نگري و سياه نمايي عادتي از عوامل شناختي تأثيرگذار بر بروز اين بيماري است. برداشت منفي از خود، آفرينش و ديگران (گذشته ، حال، آينده)، كناره گيري از جامعه (علت - معلول)، مطلق نگري به جاري نسبي انديشي، ايده آليست بودن و انتظارات فرامنطقي از خود، ديگران و جامعه نيز بر بروز اين بيماري تأثيرگذار است.
استرس و افسردگی:
هر چند دلایل متعددی در ایجاد افسردگی نقش دارند و گاهی شماری از آنها توسط خود شخص
نیز قابل توضیح نیست،اما پزشکان معتقدند استرس یکی از عمدهترین دلایل افسردگی است. به عبارتی می توان این دو را بیماریهای قرن 21 نامید.
به گفته آنها، برخی افراد در مقابل استرس در مقایسه با سایرین آسیبپذیرترند و همین امر زمینه بروز افسردگی در آنها را افزایش می دهد.
تـَنیدگی یا اِستـِرس یا فشار عصبی در روانشناسی به معنی فشار و نیرو است و هر محرکی که در انسان ایجاد تنش کند، استرس زا یا عامل تنیدگی نامیده میشود.
تنش ایجاد شده در بدن و واکنش بدن را تنیدگی میگوییم به عبارتی هر عاملی موجب تنش روح و جسم و از دست دادن تعادل فرد شود، تنیدگیزا است. هنگام وارد شدن استرس بدن واکنشهایی از خود نشان میدهد تا تعادل از دست رفته را باز گرداند که این عمل استرس است.
در تعریفی دیگر استرس حالتی است که انسان در مقابل محرک های ناسازگار بیرونی از خود بروز می دهد.
با وجود اینکه استرس های مفید نیز وجود دارند و قدری از فشار عصبی برای ایجاد تحرک و تلاش در انسان ضروری است، زمانی که بحث استرس مطرح می شود، بیشتر به عوارض و ضایعات آن توجه می شود و استرس مضر و مخل مدنظر قرار می گیرد.
عوامل استرس زا:
الف- عوامل فردی: حاصل خصوصیات و ویژگی های فردی است.
تعارض در نقش، یکی از عوامل ایجاد کننده استرس فردی به شمار می آید. هر فرد درزندگی دارای نقش هایی متفاوت است: به عنوان رئیس یا مرئوس در سازمان، به عنوان پدر یا مادریا فرزند در خانواده، به عنوان عضو یک انجمن و به عنوان یک دوست. ایفای این نقش ها برای هر انسانی طبیعی است، اما مشکل زمانی آغاز می شود که نقش های مذکور متعارض واقع شوند و در این هنگام است که تعارض به صورت عامل ایجاد کننده استرس عمل خواهد کرد.
ابهام در نقش شغلی فرد نیز که ناشی از ناآگاهی و عدم وجود اطلاعات لازم در مورد شغل است، می تواند عامل استرس شود. زمانی که ارتباطات در سازمان ضعیف اند، آموزش های لازم وجود ندارد و اطلاعات مورد نیاز در اختیار کارکنان قرار نمی گیرد، این ابهام نقش بیشتر و احتمال بروز فشار عصبی افزون تر خواهد شد.
تعارض در هدف های فردی نیز ممکن است عامل فشار عصبی واقع شود. تعارض ناشی از هدف را به سه نوع تقسیم کرده اند: تعارض خواست- خواست که درآن انسان چند هدف مطلوب و دلخواه دارد، اما نمی تواند تمامی آنها را با هم تحقق بخشد. تعارض خواست- ناخواست که انسان مایل است به هدفی دست یابد و در همان حال می خواهد ازآن هدف بگریزد و اجتناب کند. تعارض ناخواست- ناخواست که فرد می خواهد از دو هدف اجتناب کند، اما امکان احتراز از هر دوی آنها وجود ندارد.
از عوامل ایجاد کننده استرس فردی می توانیم به اتفاقات و تغییرات غیر منتظره در زندگی شخصی نیز اشاره کنیم مثل مرگ عزیزان، بیماریهای سخت، فقرو… که البته شخصیت و روحیه افراد در دچار شدن آنان به فشار عصبی، بسیار مؤثر است.
ب- عوامل گروهی: حاصل روابط جمعی اند.
از جمله عوامل ایجاد کننده استرس گروهی می توانیم به تعارضاتی که بین افراد و گروه ها در سازمان اتفاق می افتند، اشاره کنیم به عنوان مثال عضویت فرد در گروهی که با افراد گروه مذکور هیچ گونه تجانسی ندارد.
در صورت عدم شناخت خود یا دیگران و یا عدم آگاهی از خود و دیگران امکان تعارض بسیار است و امکان ایجاد استرس نیز افزایش می یابد.
در تجزیه و تحلیل واکنش های متقابل، در صورتی که طرفین ارتباط، نقش بالغ- بالغ، پدر- فرزند یا فرزند- پدر را داشته باشند مشکلی ایجاد نمی شود و امکان استرس نخواهد بود. اما اگر ارتباطات متقاطع باشند، امکان ایجاد تعارض و افسردگی افزوده خواهد شد.
استرس سه مرحله مشخص دارد:
مرحله اخطار: شخص از وجود استرس آگاه می شود و سازوکارهای مناسب را برای مقابله با آن آماده می کند مثل افزایش ضربان قلب.
مرحله مقاومت: اگر فرد دچار شوک شدید ناشی از استرس نشده باشد با استفاده از سازوکارهای دفاعی بدن به مقاومت در برابر استرس می پردازد و بر آن غلبه می کند و نتیجه آن در اکثر موارد، سازگاری و بازگشت به تعادل است.
مرحله تحلیل رفتگی: در صورتی که در مرحله مقاومت فرد نتواند به سازگاری برسد، انرژی صرف شده برای مقابله، تعادل فرد را مختل می کند و مرحله تحلیل رفتن و از هم گسیختن عصبی و خستگی مفرط رخ می دهد. این مرحله زمانی به وقوع می پیوندد که تمام انرژی سازگاری مصرف شود و اصطلاحاً بیماری سازگاری بوجود آید.
پیامدهای استرس:
1. پیامدهای فیزیولوژیک: در کل بین بیماریهای فیزیولوژیک و استرس رابطه مثبت وجود دارد. استرس زیاد سلامتی را تهدید می کند و در تشدید بیماریهای قلبی، ستون فقرات، زخم معده و سردردهای مزمن تأثیر دارد.
2. پیامدهای روان شناختی: اختلالات روان- تنی، خشم، افسردگی، کناره گیری و انزوا، ترس، اضطراب، کابوس و احساس خستگی روانی.
3. پیامدهای شناختی: کاهش و از دست دادن تمرکز حواس، کاهش خلاقیت، افت کیفیت تصمیم گیری و اتخاذ تصمیمات ضعیف و بی کیفیت، اختلالات فکری- شناختی، افزایش خطا، فراموشی و افزایش توهم
4. پیامدهای رفتاری: غیبت، توقف کار و ترک خدمت، کاهش عمدی کیفیت یا کمیت تولید.
ارتباط افسردگی و هوش هیجانی:
در روانشناسی هیجان ها معمولاً به احساسها و واکنش های عاطفی اشاره دارند،
در اینجا این سوال مطرح می شود که چرا یک موضوع و یا یک رویداد، در فردی چنان پریشانی بوجود می آورد که او را به افسردگی می کشاند، در حالیکه همان موضوع در نظر فرد دیگر چنان بی اهمیت است که حتی لحظه ای فکر او را به خود مشغول نمی کند.
هر هیجان از سه مؤلفه ی اساسی بر خورد است:
مؤلفه ی شناختی، افکار، باور ها و انتظار هایی که نوع و شدت پاسخ هیجانی را تعیین می کنند. آن چه برای یک فرد فوق العاده لذت بخش است، ممکن است برای دیگری کسل کننده یا آزارنده باشد.
مؤلفه ی فیزیولوژیکی که شامل تغییرات جسمی در بدن است. برای مثال، هنگامی که بدن از نظر هیجانی به واسطه ی ترس یا خشم بر انگیخته می شود، ضربان قلب زیاد می شود، مردمک ها گشاد می شوند و میزان تنفس افزایش می یابد. اکثر هیجان ها شامل یک انگیختگی کلی و غیر اختصاصی دستگاه عصب هستند.
مؤلفه ی رفتاری، به حالت های مختلف ابراز هیجان ها اشاره می کند. جلوه های چهره ای، حالت های اندام و حرکت های بیانگر، و آهنگ صدا همراه با خشم، لذت، شادی، غم،ترس و هیجان های دیگر تغییر می کنند.
جلوه ی چهره ای مهم ترین شکل ارتباط هیجانی هستند. بررسی هایی که صورت گرفته اند، نشان می دهند که برخی از جلوه های خاصِ چهره ای، ذاتی هستند. و بنابراین، در همه جای دنیا آن ها را می شناسند.
هوش هیجانی به شناخت و تشخیص بهتر هیجانات، توانایی کنارآمدن مؤثربا استرسورها و ارتباط کارامد با دیگران اشاره دارد. هوش هیجانی، توانایی ای همچون IQ است با این تفاوت که با احتمال بیشتری امکان افزایش آن از طریق آموزش وجود دارد. برخی از مؤلفه های هوش هیجانی همپوشی زیادی با تکنیک های درمان شناختی- رفتاری ( مؤثرترین شیوه درمان در بسیاری از اختلالات روانی) دارند. از این رو می توانند بدون ایجاد ناهمخوانی، به عنوان یک مهارت در این نوع درمانها وارد شوند. " بک" پیش بینی می کند که اسنادهای افراد افسرده شخصی هستند؛ به این معنی که هر چیز خوب را به شانس و هر چیز بد را به خود نسبت می دهند. به نظر می رسد افراد افسرده علاوه بر احساس ناتوانی، دارای عزت نفس ضعیفی هستند. آنان به نسبت سایر بیماران روانی به احتمال بیشتری پیامدهای منفی را به علل درونی، پایدار و کلی نسبت می دهند. بنابراین عزت نفس و اعتماد به نفس آنها کمتر می شود. به همین دلیل آموزش مهارتهای درون فردی به افراد افسرده از جمله عزت نفس، می تواند از شیوه های مؤثر برای کاهش افسردگی باشد.
" بک" از نظر عوامل استرس زا و نوع فشار روانی دو نوع افسردگی را شرح داده است:
1) افسردگی اجتماع مدار
2) افسردگی خود به خود
وی علت افسردگی اجتماع مدار را رویدادهای منفی بین فردی و عدم دریافت حمایت اجتماعی می داند. بنابراین این افراد نیاز به آموختن مهارتهای بین فردی، حیطه دوم هوش هیجانی، نظیر همدلی و احساس مسئولیت که خود عاملی در جهت تأمین نظر اطرافیان و در نتیجه جلب حمایت اجتماعی از جانب آنان است، دارند.
"بک" علت افسردگی خود به خودی را شکست و ناکامی و حتی عدم پیشرفت ذکر می کند که فرد را به ورطه افسردگی می کشاند. بنابراین لازم است که افراد افسرده تحمل فشار و تکنیک های حل مسأله، حیطه سوم و چهارم هوش هیجانی را فرا گیرند تا بتوانند به نحو مؤثری با مشکلات کنار آیند و شکست و ناکامی را به راحتی بپذیرند.
بنابراین با توجه به نظر "بک" در خصوص افسردگی و علت ابتلا به آن و ارتباطی که می توان میان آن با مؤلفه های هوش هیجانی یافت و با توجه به نظریه " لوینسون و همکارانش" که افسردگی را ناشی از فقدان مهارت های اجتماعی در افراد می داند، این فرض مطرح می شود که آیا افزایش هوش هیجانی از طریق آموزش مؤلفه های آن می تواند افسردگی و یا احتمال ابتلا به آن را در افراد کاهش دهد.
• بهزیستی از نتایج هوش هیجانی
روانشناسی امروز برخلاف دوره های قبل صرفاً به دنبال توصیف و تبیین انواع بیماریها و اختلالات روانی و راههای درمان و چاره نیست. امروزه علم در هر زمینه ای در پی این است که علاوه بر درمان مؤثر بیماریها و ناراحتی ها، اعم از روحی و جسمی، شیوه ها و برنامه هایی جهت بالابردن احساس بهزیستی و جلوگیری و یا لااقل کاهش ناراحتی ها ارائه کند. در تأیید این مدعا همین بس که " سلیگمن"، از نظریه پردازانی که معروف ترین و مشهورترین نظریه او" درماندگی آموخته شده" است، در دو دهه اخیر "روانشناسی مثبت" را طرح ریزی نمود و به تدوین اثری به نام "شادی های معتبر" پرداخته و درآن بر شادی و شاد زیستن تأکید می کند و حال نظریه های قابل قبولی در روانشناسی مثبت بیان می دارد.
یکی از مسائل مطرح در روانشناسی مثبت، هوش هیجانی است. چنانچه گفته شد از نتایج مهم قابلیت های هیجانی و هوش هیجانی یک احساس ذهنی خوب و حال خوب داشتن و بهبود سازگارانه در مقابل شرایط پراسترس و شاد بودن و شاد زیستن می باشد. بهزیستی هیجانی در عمل، از تحول توانش هیجانی و اجتماعی جدایی ناپذیر است و بنابراین بخش توحید یافته " سواد هیجانی" به شمار می رود. "سواد هیجانی" در برنامه درمانی، به منزله برداشتن گام های مثبتی برای پیشبرد بهزیستی هیجانی و اجتماعی افراد تحت درمان است (وبر،2000). " وبر" معتقد است به موازات آنکه اصطلاحی عمومی است و در دامنه وسیعی از محیط های آموزشی، مراقبت های اجتماعی و سلامت اجتماعی به کار می رود، اغلب برای عملیاتی شدن نیازمند تعریف روشن تری است.
امروزه کم کم آموزش مؤلفه های هوش هیجانی در برنامه های مختلف فرهنگی و تربیتی جای خود را باز می کند. " سلیگمن" نیز در مطالعات اخیر خود در زمینه " روانشناسی مثبت" بیان داشته استرس از ویژگیهای قرن کنونی ماست و باید مقاومت انسان ها را با آموزش های هیجانی و اجتماعی بالا برد.
درجات و انواع افسردگی:
افسردگی را بطور کلی می توان به چهار درجه تقسیم کرد:
1- افسردگی خفیف 2- افسردگی متوسط 3- افسردگی شدید 4- افسردگی بسیار شدید
افسردگي داراي 2 وجهه است: وجهه مشخص و بارز آن در بيمارستان هاي رواني ديده مي شود و وجهه ديگر آن در جامعه.
نشانههاي افسردگي:
1ـ نشانههاي عاطفي
• غمگيني
• احساس گناه
• نوسانات خلقي
• نااميدي
• اضطراب
• خشم
• درماندگي
2ـ نشانههاي جسماني
• خواب بيش از حد زياد يا بيش از حد كم.
• خوردن افراطي يا فقدان اشتها
• كاهش يا افزايش وزن
3ـ نشانههاي رفتاري
گريههاي بدون دليل واضح
كنارهگيري از ساير مردم وموقعيتهاي جديد
به آساني دستخوش خشم شدن
فقدان انگيزه جهت پيگيري اهداف
عدم علاقه به آرايش ظاهر شخصي
مصرف مجدد داروهاي (مخدر) يا الكل
4ـ افكار و ادراكات خود تخريبگرانه
• احساس بازنده بودن
• انتقاد مكرر از خود
• ياس
• احساس درماندگي ونااميدي
• سرزنش خود به خاطر اتفاقات ناخوشايند
• بد بيني نسبت به آينده
چگونگی ارتباط افکار با افسردگی:
تعمیم بیش از حد: شما چنین می اندیشید که چون یک بار حادثه ناگواری برایتان اتفاق افتاده است، این اتفاق همیشه برایتان رخ خواهد داد و به همین دلیل، سرخورده و مأیوس می شوید.
شخصی سازی: شما خود را در مورد هر حادثه ناخوشایند و منفی تنها فرد مسئول می پندارید، در حالی که صحّت این نتیجه گیری بر دلایل و شواهد کافی استوار نیست.
تفکر به شیوه همه یا هیچ: این مبحث به ارزیابی خود، افراد دیگر و شرایط و اوضاع به نحو افراطی اشاره دارد و در این نگاه، حد وسط وجود ندارد.
استنتاج عجولانه و بی اساس: زمانی که شواهد برای نتیجه گیری ناکافی است و یا حتی به هیچ وجه شواهدی در دست ندارید، به طور منفی و با عجله نتیجه گیری می کنید. این عمل را «نتیجه گیری عجولانه و بی اساس» می گویند.
فاجعه انگاری: ممکن است به خودتان بگویید «اشتباه وحشتناکی مرتکب شده ام، چه قدر بد شد! تباه شدم.» در این حالت، احتمالا چنین اشتباهات و خطاهایی را بیش از حد بزرگ می کنید و به طور ناهماهنگی جنبه مثبت رفتار و موفقیت را بی ارزش قلمداد می کنید. مسئولیت و تقصیرهای خود را زیر ذرّه بین می برید و بزرگ جلوه می دهید و توانمندی های خود را دست کم می گیرید. این دیدگاه جهت گیرانه به کاهش عزّت نفس و اعتماد به آن منجر می شود.
مردود شمردن نکات مثبت: در این نگرش، نه تنها جنبه های مثبت اوضاع نادیده گرفته می شود و فرد روی جنبه های کوچک و منفی تأکید می کند، بلکه بیش از آن جنبه های مثبت موجود را به صراحت، به منفی تبدیل می سازد.
باید گفتن ها: در این وضعیت، فرد مانند یک کارفرمای سنگ دل برای خود و دیگران قوانین خودسرانه، دلبخواه و غیرقابل اجرا وضع می کند. چنین انتظارات و معیارهایی افراطی با عملکرد روزانه ما انسان های عادی مطابقت ندارد و همواره در شخص احساسات نامطلوب و شکست ایجاد خواهد کرد.
افسردگی زنان:
مطالعات مختلف از این حكایت میكند كه میزان افسردگی در زنان دوبرابر مردان است. براساس یافتههای روانشناسان پیش از آنکه دختران و پسران به سن بلوغ برسند، میزان افسردگی در هر دوی آنها به یک اندازه است و تنها پس از دوران بلوغ است که اختلاف و تفاوتهای مربوط به افسردگی در آنها به صورت آشکار قابل تشخیص است. پروین شكور، كارشناس ارشد روانشناسی بالینی میگوید: «افسردگی بهعنوان یكی از شایعترین اختلالات رفتاری و روانی در مردان حدود ۱۵درصد و در زنان ۲۵ درصد است». كارشناسان افسردگی را بعد از ایست قلبی، مهمترین علل مرگومیر زنان میدانند. عوامل بیولوژیکی، روحی، محیطی، فرهنگی و اجتماعی در افسردگی زنان اثرگذار هستند.
امروزه به خاطر مشاركت زنان در فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی و كمتوجهی دولتها و نیز سست شدن جایگاه خانواده، زنان، آسیبپذیرتر شدهاند. زنان بهعلت حساسیتهای بالا، زودرنج بودن، عاطفه شدید و توجه زیاد به جزییات، بیشتر در معرض احساسات و هیجانات منفی و بالاخره افسردگی قرار دارند. از دیگر عواملی كه زنان را به سمت افسردگی سوق میدهد، میتوان به استرس و فشارهایی كه در بیرون از محیط خانه تحمل میكنند، اشاره كرد. امروزه بهدلیل عدمهماهنگی میان وظایف همسری و مادری از یكسو و اشتغال زنان از سوی دیگر، فشار روحی مضاعفی به آنها وارد میشود. جسیكا اندرسون، پزشك زنان در آمریكا در اینباره مینویسد: «بسیاری از زنان یك روز طولانی را در اداره به پایان میرسانند، سپس بچههایشان را از مهدكودك برمیدارند، شامی دستوپا میكنند، به امور درسی بچهها رسیدگی میكنند و با تودهای از لباسهای چرك روبهرو میشوند». جسیكا میگوید: «كشمكش همیشگی و پیوسته میان كار و ضرورتهای خانوادگی، باعث میشود كه بسیاری از زنان احساس كنند گویی در انجام كامل هر دو مسوولیت، ناتوان و عاجز هستند. همین مساله سبب اندوه زنان و در نهایت افسردگی آنان میشود».
از دیگر عوامل افسردگی، رواج جنگ و خشونت در عصر حاضر است. امروزه زنان و كودكان در فلسطین، لبنان، عراق و افغانستان كشته و آواره میشوند. نداشتن سرپناه برای زنان فلسطینی نهتنها سبب افسردگی آنها میشود، بلكه تاثر همه زنان دنیا را برمیانگیزد.
خشونت عصر حاضر كه از طریق رسانهها به افراد تحمیل میشود، از دیگر عوامل افسردگی است. به علاوه زنان در جامعه بیش از مردان مورد آزار و خشونت قرار می گیرند.
دکتر ابوالفضل ساجدی روانشناس و استاد دانشگاه، بیاعتنایی به ارزشهای اخلاقی در خانواده را در افزایش ابتلای زنان به افسردگی اثرگذار میداند و میگوید: «در محیط خانواده اگر آرامش، صمیمیت و تفاهم بیشتری بین زن و مرد باشد و به ارزشهای اخلاقی بیاعتنایی نشود، میزان ابتلا به افسردگی کاهش پیدا میکند».
دکتر قراییمقدم وجود افسردگی زنان را زاییده عوامل متعددی میداند و میگوید: «افسردگی ذاتی و فطری نیست بلکه عوام دکتر ساجدی وابستگی زنان به امور مادی و تجملات را عامل دیگری در افسردگی آنان میداند و میگوید: «زنانی که نمیتوانند تواناییهای خود را به فعلیت درآورند یا به خواستههای خود دست پیدا کنند، دچار افسردگی میشوند». همچنین در برخی استانهای مرزی، رفتارهای بد خانواده و برخوردهای سنتی باعث بروز افسردگی میشود. از این رو است که بیشترین درصد افسردگی در استانهای مرزی دیده میشود. دکتر قراییمقدم نیز در این باره میگوید: «در چنین مناطقی زن باید با حداقل درآمد شوهر، مدیریت خانه را به نحو احسن انجام دهد و هرگونه رفتاری را از سوی شوهر یا فرزندان و اطرافیان تحمل کند و سنگ صبور همه باشد، اما کسی نیست که به حرف او گوش بدهد. در این حالت طبیعی است که چنین زنی افسرده شود».
در این میان، نقش دولتمردان برای مشاركت دادن زنان در فعالیتهای اجتماعی قابل توجه است. آنان باید متناسب با روحیات، ویژگیها و استعدادهای زنان، برنامهریزی كنند. اگر زنان از حمایتهای اجتماعی، فرهنگی و حقوقی لازم برخوردار شوند، در سازگاری میان نقشهای مادری و همسری با مشاركتهای اجتماعی موفقتر خواهند بود؛ در این صورت بیماریهایی مانند افسردگی در زنان كاهش یافته و از نیرو و تخصص آنان در مسیر توسعه و سازندگی به شكلی مطلوب استفاده خواهد شد.
نقش فرهنگ ها، خرده فرهنگ ها و مذاهب در افسردگي:
فرهنگ ها، خرده فرهنگ ها و مذاهب كه ريشه دار و پويا هستند، نه تنها روح اجتماعي افسرده ساز ندارند، بلكه منبع سرشار نيك انديشي، منطق، انصاف، شادابي، تحرك، خلاقيت و رشد و تكامل آدمي اند. ارتباط معنادار و غيركاسبكارانه با خالق هستي راه نجات و رستگاري و شادابي است. فرهنگ و مذهب اصيل منطبق با فطرت بشري براي همه هيجانات انساني اعم از شادي و غم برنامه مدون و دستورات اصولي دارد. خداباوري نهادينه شده در كودكان و نوجوانان فارغ از رياكاري و تمنيات صرفاً مادي، قطعاً پرورش دهنده روح و روان است. نگرش مثبت به خلق و خلايق، شكننده موج نافذ افسردگي است. خداباوري نه براي زندگي در بهشت و نه براي گريز از جهنم، بلكه منبع زيست و تسليم به شايستگي رب العالمين، قطعاً رهايي بخش است.
رفتار اجتماعی:
انسان به عنوان یک موجود اجتماعی از همان بدو تولد گرایشات اجتماعی از خود نشان میدهد. نیاز به کسب حمایت و امنیت انحراف مراقبین شاید اولین نشانههای نیازمندی فرد به عوامل بیرونی است.
رفتار اجتماعی را میتوان به دو نوع بسیار گستردهتر تقسیم بندی کرد: رفتار جامعه پسند و رفتار جامعه ستیز. رفتار جامعه پسند آن دسته از رفتارهایی را شامل میشود که مورد قبول جامعه بوده ، با قوانین و هنجارهای جامعه مطابقت دارد. این نوع از رفتارها سازنده و در جهت پیشبرد اهداف یک گروه یا اجتماع هستند. مثل نوعدوستی ، از سوی دیگر رفتار جامعه ستیز رفتارهایی منفی هستند که با قوانین و معیارهای جامعه مطابقت ندارند. مورد قبول افراد جامعه نیستند و اغلب پیامدهای منفی اجتماعی را برای فردی که مرتکب این رفتارها میشوند به همراه دارند.
این دسته از رفتارها مخرب بوده و مانع پیشبرد اهداف گروه یا اجتماع هستند که فرد در آن قرار دارد. تعیین اینکه کدام رفتارجامعه پسند و کدام جامعه ستیز محسوب میشود، بر حسب منابع متعددی صورت میگیرد. دو منبع معتبر برای این بررسی قوانین رسمی در جامعه است و دیگر هنجارهای عرضی و فرهنگی آن جامعه. هر کدام از این منابع میتوانند منبع تعیین کننده برای جامعه پسند یا جامعه ستیز بودن یک رفتار اجتماعی باشند. هر چند در اکثر موارد بین این د و منبع هماهنگی وجود دارد، ولی در مواردی نیز ناهمخوانیهایی بین آنها دیده میشود.
امیل دورکیم، بنیانگذار جامعه شناسی طبیعت بشر را با رجوع به مفهوم واقعیت های اجتماعی تبیین می کند. به نظر وی واقعیت های اجتماعی، طرق عمل کردن، فکر کردن و احساس کردن است که تا حدودی بین شماری از مردم مشترک است. این واقعیت ها نسبت به افراد اموری خارجی و بیرونی محسوب می شوند و بر آنها اقتدار آمرانه ای را اعمال می کنند.
هر چند اکثر رفتارهای اجتماعی در تمامی جوامع و فرهنگها معنیدار هستند و به آنها به عنوان رفتارهای جامعه پسند یا جامعه ستیز توجه خاصی مبذول میشود، اما برخی رفتارهای اجتماعی در برخی فرهنگها اهمیت شایان توجهی پیدا میکنند. انواعی از رفتارهایی مثل ازدواج ، روابط والد - فرزندی ، دوستی ، عضویت در گروهها ، رفتار اجتماعی با همسایگان ، نوع دوستی ، همرنگی و ... ، در جوامع متفاوت درجات متفاوتی از توجه را شامل خود میسازند. در جوامع روستایی رفتار ارتباطی با همسایگان به عنوان یک رفتار اجتماعی اهمیت خاصی مییابد، در حالیکه در شهرهای بزرگ و صنعتی چنین روابطی چندان مورد توجه نیست.
چگونه برافسردگي غلبه كرده و نگرشي مثبت پيدا كنيد؟
فرد در مسیر رواندرمانی باید بكوشد افكار غلط و منفی درباره خود و اطرافیان را از ذهن خویش دور كند و رفتارش را تغییر دهد. اما امروزه ثابت شده كه هرچه افراد به معنویات و شعایر دینی، بیشتر گرایش پیدا كنند، كمتر دچار استرسها و اختلالهای روانی میشوند. دین اسلام نیز برای سالم ماندن روح و روان انسانها، راهكارهای عملی را به افراد توصیه میكند. قرآن از مردم میخواهد نسبت به همدیگر نگرش منفی و گمان بد نداشته باشند. اسلام برای مقابله با افسردگی، سفارش میكند كه انسانها در چارچوبی معقول از نشاط برخوردار باشند. دین، نگاهی متعالی و هدفمند به مقوله شادی دارد.
• از علت افسردگي خود آگاه بوده وسعي كنيد نسبت به آينده خوش بين باشيد. افكار منفي خود را شناخته و آنها را با افكار مثبت تعويض كنيد . بر تجارب مثبت تمركز كنيد.
• فهرستي از تكاليف مثبت هفتگي تهيه كنيد.
• از نظر اجتماعي فعال باشيد.
• جدولي از فعاليتهاي روزمره هفتگي تهيه كنيد وافزودن فعاليتهاي اجتماعي را فراموش نكيد.
• تفريحاتي براي خود پيدا كنيد.
• بطور روزانه ورزش كنيد.
• هرگاه احساس تنش مي كنيد، از روشهاي خود آرامبخشي استفاده كنيد. به عنوان مثال، براي چنيدين دقيقه و تا زمان ايجاد آرامش در كل بدنتان بطور آرام و آهسته نفس بكشيد.
• اهداف واقع گرايانهاي انتخاب كنيد.
• براي فعال نگهداشتن خود، كاري داوطلبانه انجام دهيد.
• بپذيريد كه هركسي تواناييهاي متفاوت خود را دارد وشما بر ويژگيها واعمال مثبت خودتان تمركز كنيد.
• به هنگام بيان خشم، جرأتمند باشيد.
• سعي كنيد نقاط قوت خود را شناخته و توسعه دهيد.
• اگرعلايم افسردگي تداوم يافت از كمكهاي حرفهاي وتخصصي استفا ده كنيد.
۱- درمان شناختي: اين شيوه شامل مواردي از جمله تغيير نگرش به خود، ديگران و جامعه، جابه جايي دريچه نگاه به مسائل و جايگزيني مثبت انديشي به جاي منفي انديشي است.
۲- درمان روابط بين فردي: تنظيم روابط بين انسان ها و پرهيز از ايجاد روابط ضدعاطفي و ضدتكاملي براي دوري كردن از تلقينات منفي از جانب ديگران بخشي از اين شيوه است.
۳- مشاوره: براي آگاه شدن از بيماري خود و علل احتمالي آن، آگاه شدن از روش هاي درماني و چگونگي تغييرات مرتبط با بيماري در زندگي روزمره، افزايش دانش در مورد بيماري و درمان آن و يافتن راه حل هاي ابتكاري كمك خوبي به افراد دچار اين بيماري خواهد كرد.
۴- روان درماني: يكي از روش هاي تخصصي درمان بيماري افسردگي است.
در یک بررسی دیگرسه راه عمده برای درمان افسردگی پیشنهاد می شود:
1. درمان فیزیکی
از سی سال پیش تاکنون، داروهایی برای درمان افسردگی به بیماران توصیه شده وگاه شوک برقی نیز برای کسانی که مبتلا به افسردگی شدید باشند استفاده شده است.
لازم به ذکر است که دارو برای افرادی توصیه می شود که با روان درمانی معالجه نشوند، اما امروزه مشاوران روان شناس از طریق روان شناسی بالینی و گفتاردرمانی و القای اعتماد به نفس و آماده سازی روح و روان آسیب دیده برای مقابله و یا فراموشی فشارهای روانی، تأثیر بیشتری بر بیمار می گذارند که عوارض جانبی مصرف دارو را هم به دنبال نخواهد داشت.
2. شناخت درمانی
در دهه ۱۹۸۰ گروهی از روان پزشکان و روان شناسان برای شناخت و درک بهتر افسردگی، رویکرد جدیدی ابداع کردند و آن «شناخت درمانی» بود. کار اساسی آن توسط پرفسور اتی بک و همکارانش در دانشکده پزشکی دانشگاه «پنسیلوانیا» انجام گرفت و از آن زمان تاکنون بسیاری از پزشکان آن را مورد توجه قرار داده اند.
شناخت درمانی چیست؟ اساس بنیادین این نظریه آن است که خُلق شما انعکاسی از شیوه تفکر شماست. به عبارت دیگر، خُلق شما توسط شناخت ها یا افکارتان شکل می گیرد. شناخت ها به شیوه نگرش شما به دنیای اطرافتان، به تمام تعابیر و تفاسیری که دارید، ادراک ها، تصاویر ذهنی، باورها و نگرش های شما اطلاق می شود. بنابراین:
الف) اولا، باید دانست که مشکلات زندگی نوعی امتحان الهی است، و در صورت مقاومت و تحمّل در برابر آنها، پاداش عظیمی در انتظار فرد است. این مشکلات برای همه انسان ها پیش می آید .